شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

شيطونياي آقا شنتيا

هزار ماشاال.. اميد مامان خيلي شيطون شدي ديگه هممون كم آورديم فقط ميخواي باهات بازي كنيم ،اگر مادانا و خاله ندا و خاله اكرم نبودند من از پست بر نميومدم با تمام اين شيطونيات خيليم شيرين شدي همش فكر ميكنم خيلي دلم براي اين روزات تنگ ميشه پسر مامان شش روز به تولدت مونده باورم نميشه پسرم يكساله شده انگار همين ديروز بود ممنون براي اون لحظات شيريني كه براي مامانت ساختي نميگم سختي نداشت مخصوصا ماهاي اول تولدت خيلي بهم فشار اومده بود ولي مامانت فقط شيرينياش يادشه تنها چيزي كه از خدا ميخوام سلامتيت و موفقيتت تو زندگيته ،اينو بدون تا هستم هميشه عاشقتم و كنارت. راستي ماماني جديدا تمام اسباب بازياتو دور اتاق ميچينم هر كدومو به اسمشون...
23 خرداد 1390

یه اتفاق بد

قهرمان مامان شنبه که اومدم خونه مادانا هم خونه بود خونه هم بهم ریخته تمام اسباب بازیات پخشو پلا بود ناهارمو که خوردم خاله شراره زنگ زد تو محل کارش یه اتفاقی افتاده بود که خیلی ناراحتم کرد بعدم با مادانا تصمیم گرفتیم خونرو تمیز کنیم اتاق مادانارو جارو کشیدم رفتم سراغ اتاق خودمون شما هم داشتی بازی میکردی که یک لحظه دیدم یه چیزی گذاشتی تو دهنت نمیذاشتی دهنتو باز کنم با بدبختی بازش کردم دیدم یه تیکه سفال شکسته تو دهنته شب قبل خودت اونو شکسته بودی ، یه تیکش رفته بوده زیر میز آرایش ما ندیده بودیم از هلت داشتی قورتش میدادی که سریع کشیدمش بیرون یکهو دیدم نفست رفت و دهنتم پر خون شد مادانا سریع اومد اونم خیلی ترسیده بود سریع دهنتو شستیم هر کاری ک...
23 خرداد 1390

وروجک مامان

گل پسر مامان دیشب من و شما و خاله ندا رفتیم نامزدی دوست خاله ندا، این سومین عروسی بود که رفتی اولی عروسیه پسرخاله مهرداد بود که شما دو ماهه بودی اولش خوب بودی ولی آخرای عروسی با خاله ندا گازشو گرفتیم زود رفتیم خونه یک لحظه گریت بند نمیومد ،دومی عروسیه پسرعموت بود که رفتیم اهواز مامانت رفته بود آرایشگاه کلی خوشگل کرده بود تا پامو تو سالن گذاشتم شروع کردی گریه کردن منم از اول عروسی تا آخرش تو نمازخونه با شما نشسته بودم اونجا شش ماهه بودی ،دیروز تا پامونو گذاشتیم تو سالن دیدم لبات غنچه شد و آویزون الهی قربون بغض کردنت برم شروع کردی گریه کردن البته تقصیر نداری ما رقصیدنمونم با سرو صداس همه خانوما با هم میگفتند هو هو شما فکر کردی دعوا شده ب...
21 خرداد 1390

ماجراي شخصي به نام ميلدرد

میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.     یکی از این شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادر...
19 خرداد 1390

امروز

    دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا ...
19 خرداد 1390

دعوت خاله مژه

شیطونک مامان چند روز پیش خاله مژی ماشینشو عوض کرده بود تمام بچه های شرکتو دعوت کرده بود فشم منم  زودتر اومدم خونه شما رو حاضر کردم با خاله ندا برگشتیم  شما شرکتو بهم ریخته بودی آقای میرعمادی جلسه داشت جلسش بهم خورد بغل هیچکس نمیرفتی فقط رفتی بغل آقای حریری بعدشم همه خاله های شرکتی حاضر شدند و رفتیم وسط راه پلیس میخواست خاله مژی رو جریمه کنه که خودش خاطره ای شد بعدم رفتیم یه جا کنار رودخونه نشستیم شما هم حسابی شیطونی کردی یه کلمه ای رو خیلی بامزه میگی که کلی سر اون با بچه ها خندیدیم شبم تولد سعیده جون بود رفتیم خونه خاله اکرم  روز خوبی بود خیلی بهمون خوش گذشت. ...
3 خرداد 1390
1